اهدایک عضو بعد از مرگ ،رویش گل اهدائی در بوستان دیگریست
با ورق زدن صفحات آغازین تاریخ بشریت ؛ آنجا که قابیل برادر خود را در خاک مدفون می کند و داستان پرمایه و عبرت آموز رشک و حسد شیطانی و خصلت های نکوهیده آدمیزاد را به کتاب آفرینش انسان ضمیمه می کند؛ هزاران نکته و پند عیان می شود که هریک روایتی دارد شنیدنی. اما در بین مجموعه ی آموزه های این داستان شاید نیم نگاهی به این نکته ظریف و البته بدیهی برای یادآوری آنچه در کشاکش زندگی روزمره و ماشینی کمرنگ و کم مایه شده است ؛ تلنگری باشد به روح زنگار گرفته ما.
پیکر پسر صالح آدم و هزاران نبی و وصی و ولی که روحشان فراتر از عظمت این دنیای دنی بوده ؛ به خاک سیاه سپرده می شود. شاید برای یادآوری این نکته که پیکر جسمانی انسانها شرف از روح او میگیرند نه از سلولهای مادی او. دست و پا و سر جوارح انسانها مرکب است از هر ملایین سلول مادی است با ویژگی های خاص و وظایف خاص. اما همین دست و پا در انسانهای رذیل محکوم به بریدن و در انسانهای عزیز مفتخر به بوسه زدن می شوند. آنچه تمایز این دو نوع دست و پا است روح حاکم بر این دست و پاست.
سخن پر واضح و بدیهی اینکه نفس دست و پای انسان فاقد ارزش ماندگار است و در کوتاه مدت زیر خاکی که منزلگاه هزاران مور و مار است پوسیده و پلاسیده می شود . طوری که عزیزترین بازمانده ها حتی توان دیدن این پوسیدگی و تعفن را ندارند. اما تعجب آور اینکه همه تلاش می کنند همین خوراک مور و مار را بسیار زیبا و بسته بندی شده به خاک بسپارند تا بهتر و زودتر از حیض انتفاع خارج شود. مثَل این به خاک سپاری مثَل خانه ای است که قبل از ویران شدن آب و جارو شده و تعمیر و مرمت و نماسازی می شود اما در مقابل دیدگان صاحب آن تخریب میشود.
این دید، واقع بینانه است نه بدبینانه. بدون شک آنها که پیچش مو را می بینند و درکی فراتر از ظواهر دارند ، می دانند که شرف مکان به تمکین است نه به فیزیک مکان. عزت جوارح آدمی به روح اوست نه به زیبایی و زشتی آن. آنها که درون را از ورای ظاهر می بینند ، وقایع زیر خاک را در تجسم عینی واضح تر از روی خاک می بینندو می دانند که همه ی آنچه با عزت و احترام به خاک می سپارند ، یکسال بعد پوسیده و پلاسیده می شود.
دقیق تر ببینیم و واقع بینانه تر بنگریم و به این سئوال بهتر پاسخ دهیم که چرا جسمی پوسیدنی را که می تواند ماندگار شود و جان و سلامت فرد دیگری را نجات دهد اینگونه بی بها به خاک روانه کنیم ؟ چرا ماتم از دادن عزیزمان را با سرور نجات زندگی یک انسان معاوضه نکنیم که او خود فرمود : هر که انسانی را نجات دهد مانند این است که همه ی انسانها را نجات داده است.
هرگاه انسانی را می بینیم که قلب عزیز از دست رفته ما در سینه او می طپد ؛ احساسی متفاوت خواهیم یافت از آنچه از تصور پوسیدگی همان قلب حادث میشود. فقط سطحی نگران و ظاهر بینان این عمل را تکه تکه کردن عزیران خود می پندارند – که اگر اینگونه هم باشد یقیناً تکه تکه کردن بهتر از پوسیدن و پلاسیده شدن است – اما ژرف اندیشان و واقع نگران این عمل را هدیه بخشی از تمامیت می دانند . مانند آنکه شاخه گلی از بوستان می چیند و با عشق به دیگری تقدیم می کند تا محبت و عشق خود را بنمایاند.
اهدای یک عضو بعد از مرگ، اهدای شاخه گلی است که در بوستان دیگری می روید ، حیات می بخشد و خود نیز ادامه حیات می دهد و لبخند مسرت بر لب یک نیازمند و اطرافیان او و صد البته خداوند می نشاند.
هابیل بزرگ ، مرغوبترین و بهترین دام خود را برای خدا قربانی کرد و قابیل بدترین محصول باغ خود را . آنها که فرزند هابیلند چیزی را که دوست دارند می بخشند . یقیناً بخشیدن چیزی که از حیض انتفاع خارج است کاری هابیلی نیست . داعیه هابیلی بودن در حالیکه از بخشیدن آنچه می پوسد و می پلاسد ابا داریم داعیه گزافی است.
این جملات از یک وارسته معاصر است :
اگر زندگی ام متعلق به خودم بود و اگر از فقدانم خانواده و عائله ام آسیب نمی دیدند همه ی اعضایم را در زمان حیات به چندین انسان میدادم تا چند انسان باشم نه یک انسان ، تا بجای چند نفر بخندم و چندین نفر را خوشحال کنم. اکنون که نمی توانم ، با رضایت خاطر و به دیده منت تمامی اعضای قابل استفاده بدنم را بعد از مرگ با تمام عشقم به آفریدگار و آفریده های او به هر که نیازمند است تقدیم میکنم.
ما نیز می توانیم گوینده این چند جمله انسانی باشیم.
یوسف رحیم پور
ارومیه تیر86